تاریخ : یکشنبه 29 مرداد 1391 | 04:56 ب.ظ | نویسنده : الیاس
راستش توی این ماهی که دیگه روز های اخرش و داریم طی میکنیم برام چند تا اتفاق عجیب و غریب افتاد که به غیر از یکیش بقیش همش تلخ بود .
توی این یک ماه از کار اصلیم امدم بیرون و ضرف یک هفته 3 تا شغل عوض کردم .
یه تریپ این لباس شخصی های به درد نخور پیچیدن بهمون و یه روز امدیم خوش بگذرونیم کوفتمون شد .
یه اتفاق خوبی هم که برام افتاد این بود که یه دوست خوب پیدا کردم .
ولی یکی از اتفاق هایی که برام پیش امد خیلی عجیب و غریب بود هنوز هم خودم توی کفش موندم.
اولش نمیخواستم این اتفاق و با کسی در میان بذارم ولی خیلی برام جالب بود که نظر شما دوستان خوبم و در موردش بدونم .
چند وقت پیش اطراف شهریار یه کاری داشتم که باید میرفتم انجامش میدادم موقع برگشتن طرفای غروب بود که زد به سرم برم اطراف اون جا یه دوری بزنم من خیلی دوست دارم توی جاهایی که برای اولین بار میبینم توی جاده های خلوت و سر سبز بگردم .
دیگه تقریبا هوا تاریک شده بود توی یه جاده بودم که دو طرفش و فقط باغ و درخت و دیوار های کاه گلی گرفته بود و میتونم بگم فکر نکنم اطرافش خونه ای بود .
همین طوری که داشتم با سرعت کم میرفتم و از هوای خنک و بوی سر سبزیه جنگل ها لذت می بوردم دیدم که یه بچه سورا دوچرخه از کنار امد تو جاده . به محض این که دیدمش خوشحال شدم یواش داشتم میرفتم کنارش و توی این فکر بودم که این بچه این جا چی کار میکنه و اصلا از کجا ادم یهو . روم برگردوندم که بهش لبخند بزنم دیدم نیست .
این مطلب و برای یه سریع از دوستام تعریف کردم گفتن الیاس دوباره رفتی بیش از حد خوردی توهم زدی یه چیزی دیدی ولی من توی ماه رمضان اصلا از این چیز ها نخوردم .
خودم هنوز هم توی کفم ولی من مطمئنم که دیدمش .
طبقه بندی: روزمرگی های ما،
برچسب ها: الیاس اهورا، روز مرگی های من، اتفاق عجیب و غریب، کودکی که سوار بر دوچرخه بود ولی خودش نبود، ماهی که گذشت، باغ های شهریار، شما به روح اعتقاد دارین ؟،
.: Weblog Themes By Pichak :.